انسان شناسی
انسان شناسی

انسان شناسی

داستان 3

با سلام من فرشته هستم چون شما گناه کار هستید صداتون ضبط میشه بعدا برسی خواهد شد.

من : نه تروخدا این بار هزارم دارم زنگ می زنم می دونید چقدر این خط شلوغه.


فرشته: باز هم یک گناه دیگه چرا دروغ میگی .تو اگر یک بار هم زنگ زده باشی مطمئن باش به مشکلت رسیدگی میشه اینجا با جاهای دیگه فرق میکنه. حالا پیغامتو بگو...


من : خدایا امشب برای بار دوم اومدم تا بهت زنگ بزنم تا دویاره گرمی نگاهتو حس کنم ولی افسوس می خورم به خاطر این همه گناه و هرگزنمی تونم سرمو بالا بگیرم و به تو خیره بشم.


من: دیشب هر چی زنگ می زدم کسی گوشی رو بر نمی داشت .حتما شمارمو دیدی و چون باهام قهربودی گوشی رو بر نمیداشتی.


من : خدایا مشکلاتم یکی دوتا نیست .میدونم خیلی بنده بدی برات بودم اما اما اما همیشه دوست داشتم.خدایا خدا خوشگلم هنوز نمیخوای گوشیو برداری ببین منم همون بنده ای که هرموقع کار خوبی می کردم منو به فرشته هات نشون می دادی.


من : خدایا تو گفتی صبوری کنم تحمل کنم مشکلاتم برطرف میشه منم یه کوچولو صبر کردم دیگه . حالا نمیشه اینبارم جوابمو بدی. خیلی محتاجما.


من : واییی نکنه از دستم خسته شدی ؟ نکنه نمیخوای دیگه صدای منو بشنوی؟ نکنه به فرشته سفارش کردی هرموقع این شماره افتاد وصل نکنن . نکنه دیگه دوست نداری صدای منو بشنوی نکنه ...؟


من : نه تو خوبی تو هیچ کس را فراموش نمیکنی حتی اگر بد باشه مثل من . اما خدایا اگر جوابمو ندی دلم میشکنه ها میدونی که نازم خیلی زیاده


فرشته : اگر حرفتون با خدا تموم شده گوشیو قطع کنید یه بنده گناه کار دیگه پشت خطه.


من :خدایا خسته شدم پس این فرشته چی داره میگه اصلا مگه خودت نگفتی که با من بی واسطه حرف بزنید. پس این دیگه کیه مگه تو منشی داری ؟


فرشته : آقا موئدب باش چرا صداتو بردی بالا این حرفا چیه می زنی.


من : خدایا بببخشید غلط کردم باور کن خسته شدم منظوری نداشتم . آخه تا خونت که خیلی راه و خیلی سخته تا اونجا بیام وگرنه من که از خدامه بیام اونجا . شماره موبایلتم که ندارم زنگ بزنم یا حداقل یه مسیج بدم دلم آروم بشه خدایا چرا جوابمو نمیدی.


فرشته : فرصت شما تموم شد فعلا خدا نگهدار.


من : نه... صبر کن .. قطع نکن ... هنوز حرفم تموم نشده این تازه اولش بود

نظرات 4 + ارسال نظر
من... جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:34 ب.ظ http://www.razedoonya64.blogfa.com

دُنیــآ زِشــ ت بودی بِخدا...!!

وَقتی سالها پیش اَوَلیـــ ن نَفَس رآ کَشیدَم و تو رآ دیدَم گِریه اُفتادَم...!!!

اَز قیآفه اَت وَحشَت کَردَم...
آپَــم...
دُختَری بِه تَنهآییِ مآه

حمید جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 ب.ظ http://febos1.blogfa.com


فرشته : فرصت شما تموم شد فعلا خدا نگهدار.


من : نه... صبر کن .. قطع نکن ... هنوز حرفم تموم نشده این تازه اولش بود.
آفرین زیبابود.............حمیدفاضلی-خلوت تابناک..........راستی پارسال دوست..........؟![

زهرا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:32 ق.ظ http://loser-in-love.blogsky.com

سلام داداش
ببخشید دیر اومدم
امیدوارم خوب باشی

نینا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:26 ب.ظ

سلام خوبی؟داستانا قشنگن ممنون.مخصوصا اون داستان پیرمرده و سالمندان.بهم سربزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد