انسان شناسی
انسان شناسی

انسان شناسی

حال و هوای امروز من

شکایت عشق ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد آخر گلویم از صدای های هایت جان سپرد آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت که از چشمان جادویت خدایت جان سپرد آخر نمی دانی و می دانم که می دانم نمی دانی که دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم که شعرم در هوایت جان سپرد آخر......

حس پرواز

تو هنوزم مثل قصه واسه پرواز خیالی

حسش خوبه یه بهونه واسه بارون چشامی

تو نگاهت مثل آفتاب تا همیشه مهربونه

قلب پاکت مثل آینه که همیشه روبه رومه

لحظه های عاشقونه در کنارت آرزومه

داشتن تو واسه قلبم مثل فتح آسمونه

کاش بدونی که به جز تو عشقی از خدا نمی خوام

تو که باشی در کنارت تا ابد مالک دنیام

مثل جاده که همیشه واسه رفتن و عبوره

لحظه های خوبه با تو از شب وحادثه دوره

خواب چشمات مثل بارون توی خلوت نگامه

وقتی نیستی غم دنیا مثل کوهی سر رامه

انتظار دیدن تو مثل بارون بهاره

هیچکی جز من نمی تونه آرزوت کنه دوباره

شب تنها شدن من زیر بارون ستاره

کاش یکی بود میرسوندش دستات و به من دوباره

هـــدیــه

من از نهایت شب حرف می زنم

من از نهایت تاریـکی

و از نهایت شب حرف می زنم

اگر به خانه من آمدی ، برای من ای مهربان چــراغ بیاور

و یک دریچه که از آن

به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم.

مجنون

یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر زلیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی

خسته ام زین عشق، دل خونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم مکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ... من نیستم

گفت: ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آوارهء صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا برنیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سرمیزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم

صد چو لیلا کشته در راهت کنم

سمت خدا

دلم باران

بارانی از جنس اشک


تا حالا شده روبه خدا بایستدی باهاش حرف بزنی؟

من تو را دوست دارم..

دیگری تو را دوست دارد..

دیگری دیگری را دوست دارد..

و این چنین است که ما تنهاییم...